در فراسوی این کوه ها و در زیر قشنگ ترین آسمان آبی که ابرها چون صورت هایی شگفت در آن پراکنده اند و آدمی را به وجد می آورند و در میانه ی البرز مرکزی، روستایی است “لالان” نام، رشک آبادی های دگر که به بهشت پهلو می زند و باغ های زیبا و دیدنی اش با شاخه های پربار فروهشته، یادآور باغ فردوس است و رودخانه ی پرآبش لالایی خوان مردم آن سامان.
کوه ها و دره هایش جادویی اند و بی گمان نشانه ای از قصه های “هزار و یک شب” را با خود دارند و ما را همراه خود به فراخنای تاریخ می برند.
همنوردان گرامی و کوهنوردانی که مادر خویش “طبیعت” را عاشقانه دوست می دارید! آماده شویم و ره توشه برداریم و کوله ها را هم و گره کفش ها را محکم ببندیم. می خواهیم روی سوی دیاری آوریم که زبان در توصیف آن همه بذل و بخشش خداوند ناتوان است و دیده از دیدارش روشن تر. روزهای خوش سال برو و بیایی دارد و خواستاران بسیار.
باز ماییم و “رودبار قصران” که در همسایگی “لواسانات” است و مرکزش “فشم” که جولانگاه ساختمان های بی هویت شده و نیز محل تاخت و تاز خودروها. به سوی شمال می رویم. از “روته” و “زایگان” می گذریم و دیدی تازه به جلوه گری های طبیعت می اندازیم. پس از گذر از زایگان راه چپ را پیش می گیریم که با تابلوی “لالان” به همه خوشآمد می گوید و پس از زمانی کوتاه به این ده خوش آب و هوا می رسیم.
پیشتر خودرو را در نزدیکی مسجد و دکان ها می گذاشتیم و از راست رود از میان کوچه باغ ها راه می سپردیم و گاه از چپ رود. در سال های اخیر جاده را درست کرده اند و سر و سامانی داده اند و راه را برای خودروها صاف کرده اند و با وسیله می پیمایند تا آنجا که به رود برسند و وسیله را گوشه ای بگذارند یا از پلی که تازگی ها ساخته اند آن طرف. این به خاطر وجود از ما بهتران است که کوه های این اطراف را هموار کرده اند و محیط زیست را نابود.
همه ی این راه پر نقش و نگار تا تنگه ی لالون که ۴۰ دقیقه زمان می برد از چپ رود و دامنه ی کوه که پوشیده از گیاهان گلپر و گل های خودروی دیگر است و نیز از کنار باغ های آلبالو و گیلاس و سیب به ویژه سیب ترش که در حال از بین رفتن است، می گذرد.
اگر پل نباشد گذر از رودخانه به سختی شدنی است. برای همین تنگه پل کمتر به خود دیده است. سیلاب با خود برده و یا شکسته شده. باید بیشتر به آب زد و یا از روی سنگ های بزرگ پرید که جسارت می خواهد. تنگه دراز است و پیچان. گاه در میان صخره های تنگه حفره هایی دیده می شود که امکان شب مانی دارد.
هرچه از رود فاصله می گیریم راه سربالا می شود و آمدن و شدن قاطرها بر دشواری راه می افزایند. کم کم فضا بازتر می شود و دره گشادتر. از میان سنگ ها و جاده ی مالرو از راست رود خوش خوشک می گذریم. از پستی و بلندی های مسیر و جوی هایی که از برکت چشمه ها از هر جانب روان هستند رد می شویم. در طول راه از یخچال هایی که یادگار بهمن های پیاپی زمستان اند و توده ای بزرگ، می گذریم. صدای آب از زیر یخچال روشن به گوش می رسد. باز بالاتر می رویم. گل و گیاه همه ی اطراف را زینت داده و آوای بع بع گوسفندان و پارس سگان می گوید که به گوسفندسرای “تلخ آب” نزدیکیم.
“تلخ آب”، به آب های معدنی و گازدارش پرآوازه است. از گذشته مردم این آب ها را می شناختند و رهآورد سفر خود می بردند و یا با آوردن ماست و آمیختن آن با آب گازدار به مزه ای باب دندان دست می یافتند.
به راستی کمتر جایی مانند اینجا را می توان یافت که این همه چشمه داشته باشد آن هم آب هایی گوارا و شیرین. زمان تقریبی از لالان تا اینجا ۲ ساعت.
ناشتایی در زیر سقف آبی آسمان و در نزدیکی نهر آب با نوای آرامش بخشش و چشم انداز کوه های غربی با یاران موافق نوش جان می شود.
تابستان است و روزی از روزهای دلپذیر کوهنوردی. کوهنوردان آشنا و ناآشنا می آیند و در گوشه و کنار روی چمن ها می نشینند و از هر دری سخن می رود. شادی است که در هوا موج می زند.
ساعتی گذشت. به خود آمدیم. آهنگ رفتن کردیم. نه و ده دقیقه در میان هیاهوی گله و سگ ها راه آبشار را در میان گون ها از کمرکش کوه در پیش می گیریم. ۳۰ دقیقه تا آبشار زمان می برد. به رفتن و دیدنش می شاید.
در مسیر و در نزدیکی آبشار در درون صخره فرورفتگی ای وجود دارد که می توان غنود. گوسفندسرای دیگری می بینیم با گوسفندان بی شمار و سگانی که دندان نشان می دهند. به شیر گوسفند دعوتمان می کنند که وقت نداریم.
فراتر می رویم و از گوسفندسرا فاصله می گیریم. از آخرین چشمه ی مسیر آب کافی بر می داریم. البته از برف می توان بهره برد. سینه کش تندی در برابر ما است. به آهستگی بالاتر می رویم و تندتر از معمول نفس می کشیم. آنگاه به راه مالرو که پیچ آن طولانی است و نفس بر همچنان آرام گام برمی داریم و از سر راه قاطرها با بار شیر کنار می کشیم.
سرانجام پای بر گردنه ی “وزوا” می گذاریم. نفس عمیقی می کشیم و زمانی در درون سنگ چین غربی گردنه می آساییم.
دو ساعت و بیست دقیقه وقت می برد تا از “تلخ آب” به “وزوا” برسیم.
راه شمالی گردنه را به سوی غرب “برج خلنو” پی می گیریم. از زیر تیغه ها و از میان کاسه ی برفی می گذریم. شیب هر لحظه تند و تندتر می شود. تیغه های سنگی برج به قله از ما چشم برنمی دارد. به زبان بی زبانی می گوید که “تو را من چشم در راهم”.
برخی دوست دارند از تیغه های “ژاندارک” با همه ی خطرش بگذرند. این از کوهنوردانی برمی آید که هیجان را می پذیرند و خطر را هم.
چاره ای نیست. به راه خود ادامه می دهیم. سرآخر از یال جنوبی، پای بر خط الراس “خلنو” می نهیم. با این که خسته ایم اما شادی در وجودمان موج می زند. “من چه گویم یک رگم هشیار نیست”. شوری همه ی ما را فراگرفته است.
با غریو شادی پای بر قله ی بزرگ ۴۳۹۰ متری “خلنو” از البرز مرکزی می گذاریم. چند عکس به یادگار می گیریم تا آینده چه بخواهد. در زیر پایمان دریاچه ی آبی سبز “خلنو” و در دور و برش برفچال ها دیده می شود. سرچشمه ی رودخانه ی “لار” از همین کوه ها و به خصوص “خلنو” شکل می گیرد و در مسیر افزون می گردد.
دو و نیم عصر راه برگشت را در پیش می گیریم و خود را به “وزوا” می رسانیم. ناهار را در پای آبشار می خوریم و ساعت هفت در روستای “لالون” هستیم.
انشاءالله در آینده ای نزدیک همسفران را دیدار کنیم.
خیلی ممنون
از عکس های زیبایی که گذاشتین سپاسگزارم.
درود اقاي سليماني
ممنون از گزارش و عكسهاي زيبا من رو برديد به سالهاي نه چندان دور و خاطرات زيبايي كه با شما داشتم .
انشاالله هميشه شاد و سربلند باشيد.
درود بر شما، ورزاب صحیح می باشد
جناب سلیمانی هزاران درود زنده باشین