خانه » ورزان » ورزش ها » کوهنوردی » اَفجه، دشت گرچال، قله ی آتشکوه

اَفجه، دشت گرچال، قله ی آتشکوه

البرز مرکزی نگین کوه های ایران است. زیرا هم از دید تاریخی ارزشمند است و هم از جایگاه طبیعی. “لواسانات” نیز در این پاره است و چون “شمیرانات” پایگاهی درخور دارد.

به راستی دیدنی است دیار پرخیر و برکت آن سامان. آنگاه که خورشید جهان افروز، سر از بلندی ها برمی آورد و پرتو ایزدی خود را بی چشمداشت می تاباند. ابرهای گسیخته در آسمان آبی بیکران هرکدام رنگی می گیرند دلفریب و سایه ساری برای کوه ها می شوند، بس تماشایی.

هر سویی را که دیده می نگرد جلوه ای بهشت آسا است. قله ها سر به آسمان برداشته و در گوشش سخنان رازآمیز می خوانند. باد بوی خوش این همه زیبایی را به هرجای می برد و زمزمه ی عاشقانه طبیعت را به گوش دلدادگان کوه ها و دشت ها می رساند.

هرچیز این سرزمین پاک است و آسمان پاکتر و همواره دستان پرسخاوتش را پیشکش زمین می کند. رودهای خروشان در دره ها روان اند و با خود به زندگی درخششی دگر می بخشند. گل های وحشی با وزش باد به پایکوبی درمی آیند و رخسار خویش را در آینه ی زلال آب شستشو می دهند. پرندگان به وجد می آیند و نغمه های شورانگیز سرمی دهند و حالتی می سازند بس طربناک. آدمی با دیدن این همه نگارگری های روزگار با همه ی وجودش سر بالا می گیرد و در برابرش کرنش می کند.

زمانی که بر بلندای “گردنه ی قوچک” بایستیم، “لواسانات” روبروی ما است تمام قد. به “لشکرک” می رسیم و راه راست را می رویم. از پل که بگذریم، “لواسان کوچک” با انبوه بناهای ناهنجارش و جنب و جوش آدم هایش به ما خوشآمد می گوید.

دیگر از آن باغ های پر و پیمان و سایه گستر درختانش که پذیرای مردم خسته از گرمای تهران می بودند، کمتر نشانی می بینی!

به میدان “نارون” می رسیم. دست چپ رو به شمال، چند درخت کهنسال چنار است و دکانی. آغاز راهی که ما را به آبادی خوش آب و هوای “افجه” می برد. جاده ای که درازیش به فرسنگ نمی رسد.

“لواسان” روستاهای قشنگی دارد همچون “سینَک”، “انباج”، “کُند” (بالا و پایین) و … که در روزگار خوش بسیار پرآمد و شد است. بوی سرمست کننده ی گلها و گیاهان و سرسبزی دره های پرآب با درختان پرشکوفه در بهارانش، به گذرندگان حالی می بخشد و خماری صبحگاهان را از سر به در می کند. همه جا مانند بقچه ی بزازان گذشته رنگارنگ می شود.

به “افجه” می رسیم و سلامی به آدم های سحرخیزش می کنیم. از راست میدان ده سرازیر می شویم و آنگاه از یک سربالایی پر از چاله و تنگ می گذریم و به کنار رودخانه می رسیم و در جای استران و الاغ ها خودرو را در گوشه ای هموار می گذاریم. این روستا نیز چون دیگر آبادی ها بی رحمانه گسترش بی رویه یافته و افزایش آلودگی را دوچندان کرده است.

هوای تازه و خنک سرحالمان می آورد. کوله ها را برمی داریم و از روی سنگ ها به آن طرف رود می رویم و اگر شدنی نباشد پای به آب می زنیم.

پای در جاده ی تاریخی “افجه بَشم” می گذاریم. ذهن به گذشته های دور و دراز سرک می کشد و رنج های بیشمار آدم ها را که در این مسیرها به جان می خریدند تا به مقصد دور و دراز خود برسند می رود. از راه خاکی و پیچ های آن بالا می رویم و به باغ های گیلاس و آلبالو که در این چند سال اخیر ساخته شده می رسیم. در مسیری گام برمی داریم پر از قلوه سنگ. به استخری و باغی زیبا و آبی که زمزمه کنان می گذرد نزدیک می شویم. پس از گذشتن از اینجا مزرعه ی هویج خود را می نماید.

نمای دشت گرچال

دشت گرچال

باد صبحگاهی می وزد و کاشته های سبز کشاورزان به هرسو سرخم می کند. پرندگان شکاری سینه ی آسمان را می شکافند و به دنبال شکار به همه جا چشم می دوزند.

سگ های گله پارس می کنند و گوسفندان از آغل بیرون می زنند. چوپانان پیش می آیند و سلام می کنند. زیر درختی می نشینیم و برای صبحانه آماده می شویم. زمان تقریبی ۱٫۵ ساعت.

مسافران شمال از اینجا یعنی دشت “گرچال” برای سفر به آمل استفاده می کردند. و پس از صعود به بالای گردنه در غرب قله ی “پرسون”، به رودخانه ی “لار” سرازیر می شدند و از کنار دره های هولناک “هراز” با سختی های فراوان خود را به شهرهای شمالی می رساندند.

نمای دیواره های آتشکوه از دشت گرچال

دیواره های آتشکوه از دشت گرچال

ناشتایی را در کنار دوستان با عوعوی سگان و بع بع گوسفندان و عرعر خران در یک هوای بسیار دلپذیر نوش جان می کنیم. در بهارگاه و تابستان دشت “گرچال” در پایان هفته پذیرای گروه گروه دلبستگان طبیعت است که می آیند و چادر می زنند و شب مانی دارند و تا دمدمه های صبح به شادی و آواز می گذرانند.

پس از خوردن صبحانه از زیر درختان پرشاخ و برگ برمی خیزیم و راه غرب را در پیش می گیریم و از دره می گذریم و وارد باغ “سوستون” می شویم. با صاحب کلبه خوش و بشی می کنیم و از پستی بلندی های چپ دره بالا می رویم تا به آبشار زیبای “سوستون” می رسیم. عطر گلپر همه جا را پر کرده. آبی گوارا می نوشیم و سر و صورت را صفایی می دهیم و آبی هم برای راه برمی داریم. زیرا دیگر چشمه ای تا قله نیست.

امروزه کوهنوردان مسیر چپ را برای رسیدن به “آتشکوه” برمی گزینند. در حالی که پیش تر راه صعود از راست آبشار بود. آبشار را دور می زنیم و از برآمدگی بالای آن صعود می کنیم و مسیر تند یال شمالی را تا سر گردنه و یا بهتر بگوییم جبهه ی شرقی آتشکوه در می نوردیم و از زیر صخره های بسیار بد و ریزشی در شیبی ناجور با سختی و تحمل فراوان آرام آرام پیش می رویم و سرانجام بر لبه ی خط الراس جنوبی قرار می گیریم. و از آنجا به قله می رسیم.

نمای آبشار سوستون

آبشار سوستون

 

نمای آبشار سوستون

آبشار سوستون

در سال های گذشته عشایر ورامین در نزدیکی آبشار سیاه چادر خود را برپا می کردند و گوسفندان را با علف های اینجا می چرانیدند و کوهنوردان خسته و تشنه را با دوغ های گوسفندی پذیرایی می کردند. یادش بخیر.

برمی گردیم و از زیر آبشار آغاز رفتن می کنیم. سربالایی تند را مارپیچ وار و با گام های کوتاه اما محکم می پیماییم. خسته ایم و عرق از هرگوشه ای روان است. مرحله مرحله خود را به گردنه خط الراس نزدیک تر می کنیم و پای بر روی آن می نهیم. قله ی “مهرچال” درست کنارمان است. دست چپ آنسوی دره و به ما می نگرد. هنوز آثار برف زمستان در دامنه ها و دره ها دیده می شود.

نخست می کوشیم که با دست به سنگ شدن از روی تیغه ها بگذریم اما به خطرش نمی ارزد. به ناچار از زیر تیغه ها و از مالروی باریک و تند یکی یکی برآمدگی های کوه را پشت سر می گذاریم و گاه از برف ها برای فرونشاندن تشنگی می خوریم.

تیغه های آتشکوه

در حال گذر از تیغه های آتشکوه

سرانجام در یک هوای نیمه ابری و بادی سرد خود را بر قله ی ۳۸۵۰ متری آتشکوه می بینیم. قله های “پرسون” و “ریزان” در سمت راست و “مهرچال” و “پیرزن کلوم” در دست چپ به روشنی پیدا هستند. ده صبح از دشت هویج راه افتادیم و اینک ۱۳:۱۵ دقیقه ی پس از ناهار است. دست هم را به گرمی می فشاریم و خدا قوتی می گوییم و از صعود خوب خود بسیار لذت می بریم.

تصویر یاران در قله

یاران در قله – از راست به چپ آقای بهروز عطایی، آقای رضا تربتی و نویسنده مطلب عبدالرضا سلیمانی

گفته اند که در قدیم بربلندای آتشکوه، آتش برمی افروختند و مردم پایین دست البرز تا دشت ورامین به خوبی شعله هایش را می دیدند.

نسکافه ای می خوریم و با روحیه ای شاد از راه آمده برمی گردیم. ساعت ۱۶:۱۰ دقیقه است و ما دوباره در دشت “گرچال” هستیم. سر و صورت را در آب چشمه می شوییم و لَختی کنار حوض در زیر سایه ی درختان باصفا می نشینیم و گرسنگی مان را فرومی نشانیم.

کشاورزان و دامداران از آنانکه بی توجه آتش برمی افروزند و درختان را می سوزانند بسیار ناراحتند. بکوشیم که از آتش درست استفاده کنیم.

تا صعودی دیگر دست خدا به همراهتان.

درباره عبدالرضا سلیمانی

3 دیدگاه

  1. درود بر آقای سلیمانی

  2. به دشتی که گرچال باشد به نام – بیامد ز پی مردم نیکنام / کمربسته کوههای سترگ – به آبشخورش مرغ و میش است و گرگ

    http://independent.academia.edu/AliAkbarAbedianKasgari
    AIP advisor:
    http://www.aip-iap.org/pt/orgaos-sociais /
    telegram abediany/
    twitter abediany/
    whatsapp abediany/
    facebook/ abediany

  3. بنا بر شاهنامه، فرانک پس از مرگ همسر جوانش آبتین به دست ضحاک و برای فرار از ستم وی، فرزند خردسالش فریدون را در آنجا به دست دشتبان سپرده‌است تا بزرگ شود.

    به دشتی که گرچال باشد به نام – بیامد ز پی مردم نیکنام
    کمر بسته کوههای سترگ – به آبشخورش مرغ و میش است و گرگ
    http://independent.academia.edu/AliAkbarAbedianKasgari
    AIP advisor: http://www.aip-iap.org/pt/orgaos-sociais
    abediany/telegram
    abediany/twitter
    abediany/whatsapp
    abediany/facebook

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

*

bigtheme